بعد از تو ضیح صفات میرسیم به علم
اما در باب صفات هنوز یک نکته مانده آنهم این است که صفا ت فعلی نامی است که بر افعال خداوند نهاده میشود نه بر ذات خداوند و ادراک ان بقدر وسع ممکن الوجودی بشر میسر است نه درک ذاتی آن .مثلا چون خلق را می بینیم درک میکنیم او خالق است اما کل اجزاء خلقت او در کل کاینات را که نمی بینیم.اما بقدر وسع ادراک خودمان آن را درک میکنیم.همین.اما بنظر من ذات خالقیت همان ذات خداست که قابل ادراک نیست.که در ان ساحت چه بگوییم خدا چه بگوییم خالق یعنی خارج از فعل اگر در ساحت ذات،خالق را در نظر بگیریم ذات خالق ذات خداست .
وقابل ادراک نیست.
علم:علم خداوند حضوری است نه حصولی یعنی علم جایی نبوده که او بعلت کسب آن عالم تلقی شود بلکه خداوند ذات علم استو علم حضوری بیواسطه برای عالم حاضر است و دومی با واسطه و از راه اندامهای حسی.
در تعبیری دیگر در علم حصولی ماهیت معلوم برای عالم حاضر است نه وجودش.چون خداوند علت العلله و وجود مو جودات وابسته به اوست است و برای اوست ان را علم حضوری مینامند.
بعضی صفات مثل شنوایی و بینایی باز به این علم برمیگردد.
جبر و اختیار را در آرشیو ها مفصلا توضیح دادم.
توحید ذاتی چیست؟این توحید یعنی شناخت حق به وحدت و یگانگی اولین شناخت که هر کس از ذات دارد غنی بودن و بینیازی اوست یعنی ذاتی که در هیچ جهتی به هیچ مو جودی نیاز مند نیستوبقول حکما واجب الوجود.و بتعبیری دیگر اولیت قبل از حدوث زمان و مبدایت و منشایت کل آ فرینش
توحید صفاتی:به معنی نفی هر گونه کثرت وتر کیب از ذات است.ذات خداوند با این که به او صاف کمالیهء جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست.اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمهء محدودیت وجود است..همانطور که برای برای وجود لایتناهی دومیو ثنویتی قابل درک نیست،کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست.
قرار شد حدیث نیاوریم مگر از جنبه های استدلالی.
چون هنوز خدا ثابت نشده چه برسه به حقیقت پیامبری
در نهجالبلاغه حضرت امیر علیه السلام فرمودند:کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر المو صوف و...
یعنی کمال اخلاص. نفی صفات از خداوند است.زیرا موصوف گواهی میدهد که ذاتش غیر از صفت استوصفت گواهی میدهد که او چیزی است غیر از موصوف و هر کس خدا را به صفتی وصف کند،ذات او را قرین چیز دیگری قرار داده و هرکس چنین کند اورا دوتا شمرده است.
این همان نظر من در بحث خالقیته.در خطبهأ اول نهج البلاغه داریم:الذی لیس لصفته حد محدود:انکه در صفت او حد و نهایتی متصور نیست
یعنی صفات خدا محدود نیستبلکه به نا محدودیت ذات است که عین ذات است.وصفاتی که خداوند مبرا از اوست صفت محدود است.که غیر از ذات و صفات دیگر است.پس توحید صفاتی یعنی درک و شناخت یگانگی ذات و صفات حق.
توحید افعالی:یعنی کل جهان فعل خداست.نه ذات اوو مو جودات وابستهء به او هستند.و خداوند در فاعلیت هم شریک ندارد.با این که انسان مختار است اما موجودی مفوض نیست که بخود وانهاده باشد.چون استقلال در فاعلیت مستلزم استقلال در ذات است و انسان اینگونه نیست.
توحید عملی:طی طریق بسوی شناخت وحرکت بسمت کمال است.
حالا یک سوال
آیا ما مجازیم که بگیم ذات خدا بینهایت است؟خیر چون بینهایت یعنی اجزاء عددی که سیکل آنها ادامه داره اما همه از جنسیت و مقدار تشکیل شده اند.پس خداوند از این لفظ هم مبرا است
ایا مجازیم بگیم الله اکبر؟این باز لفظ اعتباریه باید معنابشه.الله اکبر یعنی خداوند اکبر(بزرگتر است) ازچی؟؟؟؟
با هرچیزی که مقایسه بشه کفر محضه چون دوشیء زمانی باهم مقایسه میشوند که در سطحی از سطوح با هم مشابهت داشته باشند .اما خدا که چنین نیست.پس جواب چیه؟؟؟امام علیه السلام فرمودند:الله اکبر ان یوصف یعنی خدا بزرگتر از آنست که به وصف درآید.چون وصف ظرفیست که بر اشیاء احاطه دارد بعلت خواص آنها و هر مو جودی که وصف بشه دارای اجزاء و حقیقت قابل درکه در نتیجه علم ممکنها به ذات او راه یافته در نتیجه در زمان و مکان قرار داره که قابل ملا حظه استو زمان و مکان بر هر حقیقتی حتی ملائک عارض بشه ایجاد تغییر و تحول در ذات آنها مینماید پس در نتیجه موجود متحول اسیر است در زمان و مکان پس واجب الوجود نیست بلکه نیازمند و متغیر و محتاج اجزاءه
سوال اقا مگه شما نمیگین خدا شبیه نداره
ایا ما زنده ایم یا خیر؟خدا هو زنده است یا خیر.
خب این خودش شباهته دیگه.خدا بیشتر ازما زنده است و بینهایته اما ما یه کمی زنده ایم. اما حیات در هردو مون مشترکه.حالا بازم میگی خدا مشابه نداره!!!؟؟؟
جواب: قرار شد کلمات اعتباری معنا بشه .حیات یک کلمهء اعتباریه که در هر ساحتی یک معنا داره اول باید اون رو معنا کنیم چه برای خودمون و چه برای خداوند.به چه انسانی لفظ زندگی اطلاق میشه ؟به عبارت دیگه زندگی انسان دارای چه ویژگیهاییه؟انسان زنده است چون جسم دارد اگر جسمی نبود که به او زنده اطلاق نمیشد.پس بعلت جسم روح ،حرکت،حالتپذیری.ترکیبات.جوهر و عرض.درسمت و جهت بودن.غذا خوردن. حرکت کردن و در چار چوب زمان و مکان بودن زنده تلقی میشه.
اگر از لوازم حیات ما سر سوزنی به ذات خدا راه پیدا کنه او از ذات خود یعنی واجب الوجودی خلق میشه و محتاج و نیاز مند ترکیبات میشه.درسته؟چون هر موجود مرکبی نیاز مند اجزائشه و زمان و مکان.درسته؟پس ما به غلط دچار تشابه اسمی شدیم خیلی بهتره بگیم شباهت گلابی با هواپیما چیه تا خودمو نو با خدا مقایسه کنیم.چون هر دوتای اینا جسمند اما حیات ما ضد واجب الوجوده و سنخیت حیات ما با حی بودن خدا محال ذاتیهونمیشه که خدا هم محتاج مطلق باشه و در عین محتاج مطلق بینیاز مطلق هم باشه که!!!
این مثال در تمام صفتهای خداوند صادق هستند.ما معنای غلطی از عالمیت.قادریت و...داریم.اینا تماما باید معنا بشنو
الان همه میگم ما خدا داریم یا او را میشناسیم. باید دید خدای اونا چه شکلیه
اما در باب صفات هنوز یک نکته مانده آنهم این است که صفا ت فعلی نامی است که بر افعال خداوند نهاده میشود نه بر ذات خداوند و ادراک ان بقدر وسع ممکن الوجودی بشر میسر است نه درک ذاتی آن .مثلا چون خلق را می بینیم درک میکنیم او خالق است اما کل اجزاء خلقت او در کل کاینات را که نمی بینیم.اما بقدر وسع ادراک خودمان آن را درک میکنیم.همین.اما بنظر من ذات خالقیت همان ذات خداست که قابل ادراک نیست.که در ان ساحت چه بگوییم خدا چه بگوییم خالق یعنی خارج از فعل اگر در ساحت ذات،خالق را در نظر بگیریم ذات خالق ذات خداست .
وقابل ادراک نیست.
علم:علم خداوند حضوری است نه حصولی یعنی علم جایی نبوده که او بعلت کسب آن عالم تلقی شود بلکه خداوند ذات علم استو علم حضوری بیواسطه برای عالم حاضر است و دومی با واسطه و از راه اندامهای حسی.
در تعبیری دیگر در علم حصولی ماهیت معلوم برای عالم حاضر است نه وجودش.چون خداوند علت العلله و وجود مو جودات وابسته به اوست است و برای اوست ان را علم حضوری مینامند.
بعضی صفات مثل شنوایی و بینایی باز به این علم برمیگردد.
جبر و اختیار را در آرشیو ها مفصلا توضیح دادم.
توحید ذاتی چیست؟این توحید یعنی شناخت حق به وحدت و یگانگی اولین شناخت که هر کس از ذات دارد غنی بودن و بینیازی اوست یعنی ذاتی که در هیچ جهتی به هیچ مو جودی نیاز مند نیستوبقول حکما واجب الوجود.و بتعبیری دیگر اولیت قبل از حدوث زمان و مبدایت و منشایت کل آ فرینش
توحید صفاتی:به معنی نفی هر گونه کثرت وتر کیب از ذات است.ذات خداوند با این که به او صاف کمالیهء جمال و جلال متصف است، دارای جنبه های مختلف عینی نیست.اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با یکدیگر لازمهء محدودیت وجود است..همانطور که برای برای وجود لایتناهی دومیو ثنویتی قابل درک نیست،کثرت و ترکیب و اختلاف ذات و صفات نیز متصور نیست.
قرار شد حدیث نیاوریم مگر از جنبه های استدلالی.
چون هنوز خدا ثابت نشده چه برسه به حقیقت پیامبری
در نهجالبلاغه حضرت امیر علیه السلام فرمودند:کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر المو صوف و...
یعنی کمال اخلاص. نفی صفات از خداوند است.زیرا موصوف گواهی میدهد که ذاتش غیر از صفت استوصفت گواهی میدهد که او چیزی است غیر از موصوف و هر کس خدا را به صفتی وصف کند،ذات او را قرین چیز دیگری قرار داده و هرکس چنین کند اورا دوتا شمرده است.
این همان نظر من در بحث خالقیته.در خطبهأ اول نهج البلاغه داریم:الذی لیس لصفته حد محدود:انکه در صفت او حد و نهایتی متصور نیست
یعنی صفات خدا محدود نیستبلکه به نا محدودیت ذات است که عین ذات است.وصفاتی که خداوند مبرا از اوست صفت محدود است.که غیر از ذات و صفات دیگر است.پس توحید صفاتی یعنی درک و شناخت یگانگی ذات و صفات حق.
توحید افعالی:یعنی کل جهان فعل خداست.نه ذات اوو مو جودات وابستهء به او هستند.و خداوند در فاعلیت هم شریک ندارد.با این که انسان مختار است اما موجودی مفوض نیست که بخود وانهاده باشد.چون استقلال در فاعلیت مستلزم استقلال در ذات است و انسان اینگونه نیست.
توحید عملی:طی طریق بسوی شناخت وحرکت بسمت کمال است.
حالا یک سوال
آیا ما مجازیم که بگیم ذات خدا بینهایت است؟خیر چون بینهایت یعنی اجزاء عددی که سیکل آنها ادامه داره اما همه از جنسیت و مقدار تشکیل شده اند.پس خداوند از این لفظ هم مبرا است
ایا مجازیم بگیم الله اکبر؟این باز لفظ اعتباریه باید معنابشه.الله اکبر یعنی خداوند اکبر(بزرگتر است) ازچی؟؟؟؟
با هرچیزی که مقایسه بشه کفر محضه چون دوشیء زمانی باهم مقایسه میشوند که در سطحی از سطوح با هم مشابهت داشته باشند .اما خدا که چنین نیست.پس جواب چیه؟؟؟امام علیه السلام فرمودند:الله اکبر ان یوصف یعنی خدا بزرگتر از آنست که به وصف درآید.چون وصف ظرفیست که بر اشیاء احاطه دارد بعلت خواص آنها و هر مو جودی که وصف بشه دارای اجزاء و حقیقت قابل درکه در نتیجه علم ممکنها به ذات او راه یافته در نتیجه در زمان و مکان قرار داره که قابل ملا حظه استو زمان و مکان بر هر حقیقتی حتی ملائک عارض بشه ایجاد تغییر و تحول در ذات آنها مینماید پس در نتیجه موجود متحول اسیر است در زمان و مکان پس واجب الوجود نیست بلکه نیازمند و متغیر و محتاج اجزاءه
سوال اقا مگه شما نمیگین خدا شبیه نداره
ایا ما زنده ایم یا خیر؟خدا هو زنده است یا خیر.
خب این خودش شباهته دیگه.خدا بیشتر ازما زنده است و بینهایته اما ما یه کمی زنده ایم. اما حیات در هردو مون مشترکه.حالا بازم میگی خدا مشابه نداره!!!؟؟؟
جواب: قرار شد کلمات اعتباری معنا بشه .حیات یک کلمهء اعتباریه که در هر ساحتی یک معنا داره اول باید اون رو معنا کنیم چه برای خودمون و چه برای خداوند.به چه انسانی لفظ زندگی اطلاق میشه ؟به عبارت دیگه زندگی انسان دارای چه ویژگیهاییه؟انسان زنده است چون جسم دارد اگر جسمی نبود که به او زنده اطلاق نمیشد.پس بعلت جسم روح ،حرکت،حالتپذیری.ترکیبات.جوهر و عرض.درسمت و جهت بودن.غذا خوردن. حرکت کردن و در چار چوب زمان و مکان بودن زنده تلقی میشه.
اگر از لوازم حیات ما سر سوزنی به ذات خدا راه پیدا کنه او از ذات خود یعنی واجب الوجودی خلق میشه و محتاج و نیاز مند ترکیبات میشه.درسته؟چون هر موجود مرکبی نیاز مند اجزائشه و زمان و مکان.درسته؟پس ما به غلط دچار تشابه اسمی شدیم خیلی بهتره بگیم شباهت گلابی با هواپیما چیه تا خودمو نو با خدا مقایسه کنیم.چون هر دوتای اینا جسمند اما حیات ما ضد واجب الوجوده و سنخیت حیات ما با حی بودن خدا محال ذاتیهونمیشه که خدا هم محتاج مطلق باشه و در عین محتاج مطلق بینیاز مطلق هم باشه که!!!
این مثال در تمام صفتهای خداوند صادق هستند.ما معنای غلطی از عالمیت.قادریت و...داریم.اینا تماما باید معنا بشنو
الان همه میگم ما خدا داریم یا او را میشناسیم. باید دید خدای اونا چه شکلیه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دوستان عزیز بیایید گفتگو کنیم....
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.