۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

توحید 28

الهم اهدنا بهدایه الاخلاص و عافنا بعنا یه الاخلاصو نجنا من النیران بکرامه الاخلاص و ارفع درجاتنا بتلاوه الاخلاص یا ذالفضل ذا لاحسان برحمتک یا ار حم الراحمین هر روز که میگذرد بعد از 12 سال تدریس توحید بیشتر به فقر توحیدی خودم پی میبرم انشاء الله خدا ذره ای از توحید علمی و عملی خود را نصیب محتاج ترین مخلوقش بتوحید بنماید از دعای شما بزرگان.امروز خیلی خوشحالم چون زوایایی جدیدی از توحید بر من ظاهر شد ببینید دوستان مطالب این جلسه کمی سنگینه اگر آرشیو ها رو نخوندید حتما کل مقالات رو بخونید بعد این جلسه رو البته حقایق ظاهر شده را غالبا حذف کردم که برای شما خیلی سنگین نباشه ادامهء تفسیر آیهء4و3 هیچ چیز مثل و مانند او نیست خب ممکنه کسی بپرسه :"مگر خدا صمد نیست و بینیاز مطلق نیست پس برای چی خلق کرده؟پس خدا احتیاج داره برای خدا بودن خودش خلق کنه و مجبوره لطف کنه؟ در ضمن مگه شما نگفتید خدا افعال داره.آیا افعال خدا تغییر در حکمت و ذات او نیست؟یا دوست داره جهنم خلق کنه که مردم رو بسوزونه؟نه من این خدایی رو که ازش بترسم رو قبول ندارم.خدای من مهربونه عذاب و جهنم و ... هم دروغه.آخه اگر خدا مارو بسوزونه بهش چی میدن؟"این مجموعهء سوالات دوستانه اما پاسخ سوال اول که اصلا خدا برای چی خلق کرده.میگوییم از لطف اوست دلیل میخواهند این هم دلیل..اصل افعال برای چه چیزی و در چه ساحتی صادر میشود ؟مثلا شما درس میخوانید برای هدفی .حالا یا درس خواندن یا هر عمل دیگری نتیجه اش برای چیست؟برای هدفی که شما دارید تا آن هدف را کسب کنید.چرا؟معلومه چون متغیرید برای رسیدن به ساحتی بالاتر این افعال را انجام میدهید.و هر حرکتی چه هدف دار و چه بی هدف در مسیر خاص و نتیجهء خاصی صورت میگیرد .اسمانها و کواکب و ... تحرک دارند نتیجه اش تبدیل از حالتی به حالت دیگر است و قس علیهذا اما خدا که بینیاز مطلقه تغییر و تحول در ذات او راه نداره که برای کامل کردن آن نقص و صمدیت دست به ارتکاب خلقت بزند!پس کلا هدفی برای ذات نمیتوان متصور بود(بعضیها میگویند استاد در کلام شما تناقض آشکاره . علت اینه که مفا هیم را بد بر داشت میکنند)هدف برای ذات نمیتوان متصور بود، به این معنا نیست که خدا افعالش بدون هدف است.بلکه به این معنا هست که افعال خدا چون جنبهء لطف و منانّیت دارد نه چیزی به خدا اضافه میکند و نه چیزی از او کم میکند.چون خدا نقصی ندارد که با مخلوق مرتفع شود.و نه نفسی که با ذکرو دعا ارضا شود ونه نفسی که با کفر غضب کند و متغیّر شود.پس اگر حقیقتی حکیم مطلق باشد و افعال او بر اساس حکمت باشد تمام افعال او جنبهء لطف و مرحمت دارد نه معنای احتیاج خالق.پس معنای خشم و خشنودی،معنای تغییرو تغیّر در ذات نیست بلکه به معنای نتیجهء اعمالی است که ممکن الوجود بر اساس استطاعت و وسع صدر و طینت و عمل خود کسب میکند .حال اگر در راه کمال باشد تعبیر به لطف خداست و اگر در راه نقمت باشد تعبیر به خشم خدا میشود.خدا بواسطهء لطف عمیمش حکمت تعالی بشریت را به دست خود او میدهد حال اگر من نوعی بعمد گناه کنم و استحقاق عذاب الهی را پیدا کنم خدا شکست نخورده بلکه من شکست خوردم.اگر من خلاف امر خدا رفتار کنم ،عمدا خود را از لطف او بی بهره کرده ام و باب گرفتاری را بر خودم گشوده ام و تجلی جسمانی و روحانی اعمال من گریبانگیر خودم خواهد شد نه این که خدا من را عذاب کند.اما قانون این تجلیات را خدا وضع کرده تا خوبی ارزش پیدا کند.والا اگر وجه تمایزی بین بدی و خوبی نباشد یعنی عالم آخرت یامعاد اگر نباشد نه خوبی معنا پیدا میکند و نه بدی. اما مطلب بعد اگر بنا باشد افعال خدا عین ذات باشه آیا افعال متغیرند یا ثابت؟مسلما متغیرند مثل فعل تغییر و تحول در اشیا و کرات و...اگر افعال عین ذات باشند پس بتبع افعال،ذات هم متغیر میشود و تغیّر در حیطهء زمان و مکانه که باز باید دنبال خالق آن بگردیم.یک سوال مگر خدا اول و آخر نیست ؟خب اگر اول و آخره خیلی چیز ها اول و آخر دارند این به چه معنا است؟
اما پاسخ خدا ولم یکن له کفوا احد است یعنی اگر هر چیز یا شیء یا جواهر و اعراض یا موالید یا حقایق یا... اگر بقدر سر سوزنی مشابه خداوند باشند یا بر او حیطهء علمی یا وهمی داشته باشند او دیگر خدا نیست پس میرسیم به روش بحث خودمان یعنی"معنا کردن کلمات اعتباری"بله خدا اول و آخر است اما اول بودنی که در ساحت اشیاء هست مستلزم جسم محصوریت در زمان و مکان و جهت شمارش و شبیه داشتن وسایر خصوصیات ممکن الوجودی است اما خدا که اول وآخر است یعنی چه؟یعنی اولیتی که عین آخریّت است و آخریّتی که عین اولیّت است.نه بر اساس حیث و کیف."یعنی میخواهید بگویید از یک جهت اول و از جهت دیگر آخر است؟"خیر اگر بخشی از خدا تحت عنوان اولیت معنا بشود و بخشی بعنوان آخریت خدا جزء پذیر است و...در نهایت خدا نیست.بلکه اولیت او همان اخریت است که در ذهن ما نمیگنجد پس چون بخش پذیر نیست و لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفوا احد است هرآنچه به ذهن انبیا و امامان ما علیهم آلاف التهیه والسلام برسد با به توهم آنان(ما که چیزی نیستیم)مسلما غیر خدا است چون در آنصورت خدا با برداشت ذهنی مثلا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کفو درکی درساحت وهمی پیدا میکند پس او از خدائیت خلع میشود."خب بقول مولوی (ل)اب دریا را اگر نتوان کشید/ هم بقدر تشنگی باید چشید خب ما به اندازهء خودمون از ذات میفهمیم .نه از باطنش بلکه از ظاهرش اشکالی داره؟"بله که اشکال داره اگر خدا ظاهرش با باطنش فرق کنه که جزء پذیر میشه و ... خدا ظاهر است و در ظاهریت باطن است نه اینکه گاهی ظاهر باشد و گاهی باطن نه مثل افکار پوسیدهء مولوی(ل) که میگوید"هرلحظه بشکلی بت عیار برآمد /دل برد و نهان شد." تمام آنچه در حیطهء وهم و تخیل ما است غیر از خداست بلکه تمام آنچه در حیطهء وهم و تخیل و علم و عقل کل عالمیان اعم از معصوم علیهم السلام و ملائکه علیهم السلام وغیره هست غیر از ذات خداست.اگر لفظا"گاهی چنین و چنان شدن"برای ذات خداوند متعال مصداق پیدا کند زمان بر او گذر کرده و متغیر است .پس آنچه که ما میبینیم افعال حضرت احدیت است و افعال او غیر اوست اما بعنوان بنده ای ممکن الوجود(چون حس ودرک ذات محال ممکن است چه بر انسان چه بر ملائک) از آثار فاعلیت حقتعالی پی به فاعل و از علت پی به علت العلل میبریم.نه این که ذات اورا درک کرده باشیم .بلکه درک افعال او به اندازهء ساحتی که خداوند صلاح دانسته ممکن الوجودی مانند انسان به آن راه یابد تازه آنهم به اندازهء وسع وجودی او.حالا یک جمله اگر الان یه نفر (مثلا حسین آقای پنبه زن)بگه من بگه عزیزم من خود خدا هستم چه عکس العملی نشان میدهید؟راستی اگر خدا بخواهد بشرط بقای عمر بعد از ماه مبارک میخواهم عرفان شعرا و عرفا را نقد کنم اما بدون غرض با استدلالهای مستدل و محکم از دوستان و دشمنان وبدون استدلال هم حکم خاصی را بیان نمیکنم بر اساس اسلام مخالفان وهرآنچه که عرفا تفسیر میکنند مثلابا توجه به بر داشتهای جناب حافظ از کنایات عرفانی و....نه بر اساس ذهنیتهای ضد عرفانی خودم اگر تمایل دارید نظر مثبت خود را اعلام بفر مایید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دوستان عزیز بیایید گفتگو کنیم....

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.