با سلام خدمت شما دوستان عزیز و سلام بر ارادتمندان الاغ عیسی علیه السلام ...من بجز مدحت او مدح دگر خر نکنم...جز خر عیسی گورِ پدر هر چه خر است....حتی خر نخودکی .... اما دوستان میخواهم واقعهء کربلایی برایتان نقل کنم که در این ایم از خنده روده بر بشید و اینها از کتب مقتل گرفته شده بعلاوهء احادیث خوشمزه.... شما میدانستید موقع واقعهء عاظورا جن و دیو و غول و ملک و لاقیس و هرچی سگ و گربه و شیرو وشغال و هد هد و جک و جانوران دیگر بود آمدند که به لشکر عمر سعد گور بگوری حمله کنند؟؟؟؟ اما حضرت اجازه نفرمودند چون "صلاح نبود" صلاح.....نبود ...فکر میکنید من دروغ خدمتتون عرض میکنم ...پس قصه امیر ارسلان دین ما را بشنوید آنوقت بقول آن حاج آقایی که فرمود چرا سیاه نمایی میکنی ...ببینید بنده سیاه نمایی میکنم یا چیزی جز سیاهی نمیبینم که عرض کنم.... اما قصهء با مزه و روده بر کنندهء" جن و امام حسین علیه السلام": هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی" که معلوم نیست چه سگیه چه جونوریه" که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم "یعنی چاه ذات العلم که معلوم نیست کدوم گورو جهنم دره ای است.... مثل صحرای نا کجا آبادی که معلوم نشد کجای جهانه که اصحاب فیل گور بگور شدند ...."، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود(چه جالب صاف روز عاشورا جنهایی که بقول آشیخ علی قاضی 800-900-1000 سال عمر میکنند صاف همان روز بساط عروسیش بود احتمالا اجداد این آقا جن و دیو بودند و جزو مدعوین عروسی بودند یا آقای""" الجن بزرگوار"""" بوده که البته خودش به خودش منیگه و عربی و فارسی را قاطی کرده که بقول خودش جنها به مادر ایشان تعدی کردند و ایشان پس افتاده....." و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود.
در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید.(احتمالا بچه همسایه را آنجا قایم کرده بودند") زعفرجنی گفت :(( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!)) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟!))( و البته قتله کربلا هم به ایشان اجازه دادند خستگی بگیرد و 10.000 نفر الاف بودند که کار و گفتگوی ایشان تمام شود و صاف در همین آن این جنهای عزیز آنجا رسیدند) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم( همان چاه نا کجا آباد) تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند .))
به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد( که البته این کار آنها یکی دوساعتی حتما طول کشیده تا زعفر جان قصه ما لخت بشه و سلاح آتشین از اسلحه خانهء خود بر دارد و .... چون کل داستان عاشورا بروایتی به اندازه ءآب خوردن یک اسب طول کشید یعنی حدود یک ربع 20 دقیقه نهایتا ) وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند . خود زعفر گفته است : (( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است(عزیزان 4 فرسخ در 4 فرسخ یعنی اولا قتله بصورت مربع ایستاده بودند در حالی که باید بطورت افقی جلو بیایند تا خط مقدم را تشکیل دهند اما 4 فر سخ در 4 فرسخ یعنی 4 تا 6 کیلو متر یعنی مربعی به مساحت 24 کیلو متر در 24 کیلو متر که مساحت این مربع میشود 576 کیلو متر حالا اگر در هر متر مربع یک نفر آدم ایستاده باشد جمع تخمینی لشکریان توسط نوشتهء این مصیبت نویس خود فروش میشود 576.000 نفر که از جمعیت کل عراق آن زمان بیشتر میشد ...ادامه...) ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور(؟؟؟؟؟؟؟؟) با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از طرف دیگر(؟؟؟؟؟؟) ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل(؟؟؟؟؟؟) با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر اسرافیل(؟؟؟؟) ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) (؟؟؟؟؟؟)(البته خود ایشان هم بنوعی ملک باد های سرگردان هستند که.....)، فرشته ی دریاها(؟؟؟؟) ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و...(ببخشید آقای عزرائیل جا ماند ای هوار.... اگر ایشان نباشه کی میخواد جون اینها را بگیره؟؟؟؟) هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند(آقا عجب داستانی این بدبخت راوی چه حوصله ای داشته 124000 بار پیامبرا ن را شمارش کنه...حالا نمیشد اینها از عالم ارواح نظاره کنند؟ وبا وجودشان تناسخ باطل را تایید نکنند که چجوری روح بدون جسم ممکنه وارد عالم ناسوت بشه؟؟؟) . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند(بابا یکدفعه بگو کربلا کل عالم و کهکشانها و ... بوده حالا اینهمه چجوری اینجا جا شدند؟؟؟؟حرف نزن کافر....صلاح بوده....صلاح.....) و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:(( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم .))( ما نفهمیدیم بالاخره اینها برای کمک آمده بودند یا برای اینکه حضرت زودتر شهید شوند؟تکلیف ما را معلوم کنید...مگه بازی پرسپولیس استقلاله که 100.000 نفر پیغمبر بیایند و کربلا مگه استادیوم آزادیه؟؟؟؟)
حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا" توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .
همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .(خیلی دوست دارم بدانم کدام پدر سوخته ای این را دیده که حضرت به جن گفته زعفر جون بیا!!!!!!)در این هنگام همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن(به به ببینید تمام اعداد رند رنده یعنی یک نفر از این اعداد تا بحان از هزار کم و زیاد نشده مثلا ننی شده 90.001 حتما باید اعداد رند باشند) به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و..........(البته جوابش ساده بود همانطور که امام حسن علیه السلام صلح فرمودند و 5.000.000 سکهء طلا از معاویه گرفتند و شهر سراب را که البته برای اسلام هزینه شد شما هم صلح میکردید تا توسط امام بعدی مردم امتحان شوند.. البته حکمت امامت را که ما نداریم و از هوا و هوس قضاوت میکنیم....)
جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا (( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .))
من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی ؟!
گفتم :مادر ! پسران بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه بگویم ؟! زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : ((بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم . )) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد(حالا زعفر کم بود مادرش هم اومد.....) ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .))
در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود .
زعفر آمد با سپاه بی شمار
در حضور آن ولی کردگار
ایستاد از دور با صد احترام
کرد با سلطان مظلومان سلام
عرض کرد ای خسرو دنیا و دین
بنده ی درگاه ، زعفر را ببین
هست حاضر زعفرت با این سپاه
بهر یاری ای غریب بی پناه
اذن فرما بر سپاه جنیان
تا بگیرند داد تو از کوفیان
لشکر جن هست از جان یاورت
اذن ده گیرند خون اکبرت
این فرات از چه به رویت بسته اند
اهل بیتت از عطش دل خسته اند
اذن ده بر لشکر حق از کرم
تا رسانند آب بر اهل حرم
ذاکرا رو در پناه شاهدین
تا شود نام تو تاج الذاکرین
بله دوستان عزیز.... این هم از قصهء خنده دار جن و غولها و پریها... اما داستان ادامه دارد مگر این پدر سوخته ها دست از سر کچل ما بر میدارند ..... در صفحه ء 286 از فضایل امام حسین علیه السلام از کتاب جلاء العیون علامه مجلسی حدیثی نقل شده که به عینه عرض میکنم ....حدیثی از قطب را وندی بسند معتبر از موسی بن جعفر علیه السلام نقل شده که ...روزی امام حسن و امام حسین علیه السلام برای ببخشید ببخشید قضای حاجت بیرون رفتندتا به نخلستانی رسیدند هر کدام پشت به دیگری کردند که ...قضای حاجت کنند...پس خدا برای کرامت ایشان دیواری در بین ایشان پدید آورد(شغل جدید خدای متعال مبارک معاذ الله)که یکدیگر را نبینند.. چون فارغ شدند خداوند دیوار را از میانشان برداشت و بقدرت خدا چشمهء آبی آنجا پدیدار شد و ....موقع برگشت عمر را دیدند که خلاصتا خواست ایشان را هلاک کند ناگاهصدایی شنید که ای شیطان میخواهی با دو فرزند محمد دشمنی کنی ...خلاصتا مثل داستانی که با مادر ایشان داشتی و غصب خلافت و....امام حسین علیه السلام هم سخنان درشت به او گفت عمر گور بگوری خواست به حضرت طبانچه(چک)بزند که دست راستش خشک شدخواست با دست چپ بزند که دست چپش هم خشک شد خلاصه التماس به حضرت میکند که دست مرا خوب کن و حضرت دعا میکند و دستش خوب میشو د و نزد حضرت امیر علیه السلام می آید و با او مخاتصمه میکند که اینها را برای کدام پیغام فرستاده بودی حضرت میگوید اینها برای قضای حاجت رفته بودند یکی از منافقان ردای حضرت را می کشد که ردا پاره میشود(البته تقصی آن بیچاره نبود اینجور که از ردای پوسیده ء حضرت نقل میکنند خیلی استوار هم نبود) خلاصه خلاصه امام حسین علیه السلا م به آن مرد نفرین میکند که خدا ترا از دنیا بیرون نبرد تا آنکه قرمساقی کنی اهل و فرزندان خود را و آخر چنین شد و آنملعون دختر خود را برای مردم عراق می برد....ببینید که پاره کردن یک عبا باعث میشود که دختر آن فرد به چه بلای بیفتد....اینها عین نسخه بود از کتاب جلاء العیون علامه مجلسی با آدرسی که ذکر شد.... در صفحهء 423 در وقایع بعد از شهادت حضرت ایشان فرمودند حضرت رسول صلی الله فرمودند که خلاصه آنروز شیطان بال در می آورد و همه جای دنیا پرواز میکند که همه بدبختند مگرکسی که دست به دامان این طایفه بزند و زود برید در مردم شک بیندازید و ....بعدش هم داستان شیرو فضه را نقل میکند که خانم فضه وقتی فهمید فردا میخواهند بر بدن حضرت اسب بدوانند آمد پیش جناب شیر و گفت ای ابو حارث میدونی فردا میخوان بر جسد حضرت اسب بدوونند؟شیر هم عصبانی شد و بدو بدو رفت به قتلگاه کربلا و دستش را روی جسد حضرت گذاشت فردا که عمر سعد آمد که سب بدواند تا این حال را دید گفت...از این حال با کسی مگویید و برگشت!!!!!!در ص 455 همان کتاب آمده که آسمان زمین- ماه و .... خون گریه میکردند برای آن حضرت به نحوی که یک سال و نه ماه خورشیدر و آسمان سرخ بودند بقدری که خورشید دیده نمیشد و آسمان خاک سرخ ب سر مردم میریخت و باران خون میباریددر ص 456نقل شده روزی در میان روز از آسمان خون بارید و لباسهایشان خونی شد و رفتند به شتر ها آب بدهند دیدند همه آبها خون شدهو ...هر سنگی که بر میداشتند از زیر آن خون میزد بیرون(قابل توجه سازمان هلال احمر و اهدای خون) ...وای دیگه مغزم ترکید داستان جن و غول هم در این کتاب آمده لطف کنید خودتون بخوانید من دیگه از اینهمه چرند سردرد گرفتم بگذارید چند تا شعر براتون بنویسم اما قبلا عرض کنم تمام اینهایی که نوشتم حدیث بود...منتها سندش در خود کتاب موجوده ....اما چند تا شعر از مرحوم بهار ......
در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون مي كنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون مي كنند
گاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت ،
گه كفن پوشيده ، فرق خويش پر خون مي كنند
گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنند
وز دروغ كهنه ي « يا ليتنا كنّا معك»(یعنی وای به حال ماکاش ما با توبودیم)
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون مي كنند
خادم شمر كنوني گشته ، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون مي كنند
بر يزيد زنده مي گويند هر دم صد مجيز
پس شماتت بر يزيد مرده ي دون مي كنند
پيش ايشان صد عبيدالله سر پا ، وين گروه
ناله از دست عبيدالله مدفون مي كنند
حق گواه است ار محمّد زنده گردد ور علي
هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنند
آيد از دروازه ي شمران اگر روزي حسين ،
شامش از دروازه ي دولاب بيرون مي كنند
حضرت عبّاس اگر آيد پي يك جرعه آب،
مشك او را در دم دروازه وارون مي كنند
گر علي اصغر بيايد بر در دكّانشان
در دو پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنند
ور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان،
روز پنهان گشته ، شب بر وي شبيخون مي كنند
گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد،
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند
خود اسيرانند در بند جفاي ظالمان،
بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟
تا خرند اين قوم ، رندان خر سواري مي كنند
وين خران در زير ايشان آه و افسون مي كنند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دوستان عزیز بیایید گفتگو کنیم....
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.