۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

درس 4 چرا هیچ کتاب شیعه 100 در 100 صحیح نیست؟

با عرض سلام خدمت شما.دوستانی که بحث های خود را بر پایهء ‏عقل و خرد مطرح میکنند،هرچند که مغایر با نظربنده باشد،نه تنها ‏به خود کمک میکنند،بلکه به دیگران هم خدمت میکنند وآنهارا ‏بسمت عقل رهنمون میشوند.بشرط آنکه هدفشان چیز یادگرفتن باشد ‏ویا لااقل رفع شبهات.همیشه احتمال بدید که چیزی که مد نظر شما ‏است ممکنه از ریشه اشتباه باشه.به همین خاطر همیشه روش طرح ‏سوال یا اشکال شما باید وجه سوالی داشته باشد نه وهن امیز.جناب ‏مراد جملات جالبی را نقل نمودند.یکی از این موارد این بود که ‏فرمودند:"اگر کتب مجلسی که شناسنامه ءشیعه هست ایراد دار ‏باشد،پس فاتحهءشیعه را باید خواند"در جملات ایشان چند مورد ‏موجوده اول اینکه ایشان کتب مجلسی را شناسنامه شیعه ‏میدانند(شناسنامه لفظی اعتباری است و در جایی بکار رفته که ‏معنای مشخصی به ذهن خواننده متبادر نمیشود.بنده متوجه نشدم ‏ایشان از نظر اسناد این موضوع را فرمودند-از نظر رجال-یا ‏صحت اقوال یا ... وهر کدام در جای خاصی باید بررسی شود)اما ‏نه تنها کتب مرحوم مجلسی بلکه هیچ کتاب دیگر شیعه 100در ‏‏100 صحیح نیست مگر متواترات و تلخیص آنها از کتب.در ضمن ‏کتب علامه خیلی هم مهم نیستند.اگر هم مهم باشند مهمترین مصادر ‏حدیثی-فقهی شیعه کتب اربعه هستند یعنی –کافی(8 جلد)-‏الاستبصار ( 4جلد)-من لا یحضر ه الفقیه(4 جلد) –التهذیب(10 ‏جلد) اگر هم منظور ایشان از شناسنامه بودن ،صحت اقوال کتب ‏ایشانه،باید عرض کنم ایشان احادیث را جمع اوری نموده(غلطو ‏درست)برای از بین نرفتن آنها در طول زمان.و خودشان فرمودند ‏که اساتید فن آنهارا جداسازی و خالص سازی نمایند چه از نظر ‏رجال و چه از نظر درایت الحدیثی و ... .تازه جناب مجلسی از ‏متاخرینه و کسانی که در مخازن خطی فعالیت دارند میدانند که ‏هرچقدر کتاب از نظر قِدَم از سرچشمه و مولف دور تر شود،غلط ‏تر میشود.کما اینکه در ج 94 بحار در ص 229 حرزی از ‏حضرت امیر علیه السلام به روایت از مهج الدعوات سید بن ‏طاووس نقل نموده که در همان صفحه 5 روایت دیگرش را نقل ‏نمودهو در همان جلد ص 193 همان موضوع را بطور کاملا ‏متنافر نقل نموده.این میرساند که ایشان قصد تصحیح کتاب را ‏نداشته،بلکه فقط قصد داشته که این احادیث ازبین نروند همین ‏وبس.و دقیقا در همان جلد ص 265 دوباره همان موضوع واحد را ‏به طریقی کاملا مغایر نقل نموده.البته زحمت ایشان بعلت جمع ‏آوری نسخ بسیار قابل ستایش و تشکره اما نه از نظر بحث رجالی ‏و صحت اسناد و یقینی بودن اتصال و صحت حدیث به معصوم ‏علیه السلاماین جملهء طلایی را به یاد داشته باشید(اگر صحبت از ‏فرد بزرگی شد و کسی گفت:من این فرد را قبول ندارم ،زود تخطئه ‏اش نکنید،ببینید فرد بزرگ،از چه جهتی مدعی علم است و وجهی ‏که این فرد اورا قبول ندارد چیست؟اگر دو وجه بر هم منطبق ‏بودند"مثلا وجه رجالی"آنوقت باید آن دو نفر با هم بحث علمی کنند ‏ویک عالم آن علم،نظر دهد که حق باکیست.نه عوام الناسی که نا ‏آگاه از این علوم هستند)یکی از مغالطات جناب مشیری ‏اینه:میگویند حضرت باقر (علیه السلام)شکافندهء علمه!!!بابا ‏ایشون که میگوند همه علوم را میدانند چی برای بشر اختراع کرده ‏که شده باقر؟یک چوب کبریت ساخته؟؟؟ اما جواب:این نوع بحث ‏ایشون که در نقد سخنان بهرام مشیری 2 آمده را کاملا توضیح ‏دادم.باصطلاح ایشون میگویند:1:هوا تاراست 2:تار وسیله موسیقی ‏است پس"هوا وسیلهء موسیقی است.ترجمه کلام ایشان را عرض ‏میکنم شما منطبق بفرمایید.ایشان میگوید که ما میگوییم امام علیه ‏السلام باقر العلوم یعنی شکافندهء دانشها است.اینجا چند مساله ‏مطرحه 1:چه کسانی مدعی بودند ایشان باقر العلومند(که طبق ‏اسناد تاریخی داریم هم شیعیان و هم اهل تسنن ایشان را اینگونه ‏خطاب مینمودند)2:ادعای ایشان از علوم چه بوده؟منظور از تمام ‏دانشها یعنی همه دانشهای عالم کون و مکان؟یا خیر منظور تمام ‏دانشهای شاخه های متعدد دینی ؟ادعای اول مردوده چون فرضا ‏اگرایشون هم خود را عالم کل دانشهای جهان خلقت میدانستند ‏،دیگرانی که ظهور این علوم را در ایشان ندیده بودند،نمیتوانستند ‏ایشون را به این نام بخوانند...مسلما منظور از کل دانشها دانش ‏آشپزی و ساختن هریسه و شیرینی دانمارکی و ناپلوئونی و پیتزا ‏پپرونی نبوده!!!منظور تمام شاخه های علومی که مربوط به دین ‏خدا میشود بوده.کما اینکه خود این بزرگواران وقتی بیمار میشدند ‏به طبیب مراجعه میکردند!به این روش بحث آقایان میگوییم مغالطه ‏و غلط اندازی دیگران.حالا ممکنه ایشان هم از طب اطلاعاتی ‏داشته باشند اما وجه باقر العلومی ایشان مسلما پزشکی نبوده.کما ‏اینکه شاگردان ایشان از حضرتش طبابت یاد نمیگرفتند.کتب طب ‏الصادق و طب الرضا علیهما السلام هم که منسوب به حضرات ‏علیهم السلامه،در وجه انتساب این کتب بر وجود مبارکشان محل ‏اشکاله.چون وظیفه بنده اینه که رعض کنم بر اسا س مدارک چه ‏چیزهایی نادرست و دروغه،برای اثبات عدم قطعیت اعتبار تمام ‏احادیث کتب اربعه ،به اقامهء دلیل رجالی میپردازم.چون قبلا هم ‏عرض کردم در شان بنده نیست موضوعی را از روی هوا بگویم ‏‏.چون نحوهء استدلال و منطق بیانگر شخصیت علمی گوینده است.‏
در بررسیهایی که بنده در مرکز تحقیقات بر کتبراربعه داشتم ‏،مویدان و منکران ادله خودرا آورده اند که بنده عرض ‏میکنم.مهمترین کتاب از کتب اربعه کتاب کافی است نوشتهء ‏مرحوم کلینی که 8جلد عربی است و 2 جلد آن یعنی اصول ‏کافی،در 4 مجلد ترجمه شده.گویند این کتاب به حضور حضرت ‏صاحبالامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده و ایشان آنرا تایید ‏نموده اند.در حالی که بعلت جرح روات متعدد که دراین کتاب ‏موجوده وبدون سند بودن این قصه،مردودیت آن واضح خواهد شد. ‏پس وجه اول گفتار را در نقد کافی قرار میدهیم.باشد تا خداوند با ‏ظهور شک در خرافات،مارا به صراط مستقیم خود رهنمون ‏سازد.جناب محدث نوری صاحب کتاب سراسر مجروح"مستدرک ‏الوسائل"اجماعی از نظریات علما در تایید کافی آورده که مجموعا ‏‏4 دلیل خواهد شد 1:تعبیر بزرگان در مدح کافی:محدث نوری ‏سخنان شیخ مفید(م 413ه)شهید اول(م789ه)محقق کَرَکی(م940ه) ‏پدر شیخ بها(م 984 ه)مولی امین استر آبادی(م 1033ه)به نقل از ‏استادانش و آقای مجلسی(م 1070 ه) را در مقام کافی نقل نموده. ‏مهمترین عبارت از شیخ مفید است که فرمودند:هو اجل کتب الشیعه ‏و اکثرها فائده(این کتاب برترین کتب شیعه و سودمند ترین آنها ‏است)جناب نوری میگوید:بینظیری کافی بدلیل حجم آن ‏نیست....بلکه این تعبیرها(که نظایرش گفته شد)بعلت استحکام و ‏ضبط و دقت کافی است(خاتمه مستدرک ج3ص467-464)ایشان ‏کلامشیخ مفید را اینگونه تفسیر نموده"مراد از پرفایده بودن،این ‏است که کافی بعلت در برداشتن اصول اعتقادی جامعیت بیشتری ‏نسبت به کتب دیگر دارد.در زمان کلینی تمام کتب معروف به ‏اصل، برجا بوده بیگمان کلینی نسبت به سند روایی آنها تا معصوم ‏علیهم السلام هیچ تردیدی نداشته و بر پایهء اعتمادش به کتب اصل ‏آنهارا بررسی نموده.بنابر این وقتی کتب اصل از برسی سندی بی ‏نیاز باشند،خود کافی هم که بر گرفته از انها و اجل از آنها است ‏چنین است." چون خوانندگان محترم غالبا از اقشار کم اطلاع در ‏مورد اصطلاحات هستند در مورد لفظ"اصل"ترجمانی تقدیم میکنم ‏که برای ایشان مشکل نباشد.معنای اصل،معنایی اختلافی است در ‏میان علمای شیعه که دو تعریف مشهور آن عبارت است از 1:بحر ‏العلوم:اصل در اصطلاح عالمان امامیه به معنای کتاب معتمدی ‏است که خودش از کتب دیگر اخذ نشده باشد 2:وحید بهبهانی ‏گفته:اصل عبارت است از مجرد کلام و بیانات معصوم علیهم ‏السلام.اما نقد دلیل اول:با مطالعه دلیل جناب نوری 3سوال پیش ‏میآید:1:آیا کتب اصول،از بررسی سندی بی نیازند؟2:برفرض ‏بینیازی کتابهای اصول از بررسی سندی،کافی هم دارای همین ‏ویژگی میشود؟ 3:آیا همهء کتابهای اصول حدیثی در اختیار کافی ‏بوده؟ نکتهء1:جناب نوری در طرح ادعای خود دال بر بینیازی ‏کتب اصول از بررسی سندی دلیلی نیاورده و دلیلی هم دال بر ‏اثبات مدعای آن وجود ندارد چنانچه شیخ طوسی (م 460ه) که او ‏را سخنگوی علما دانسته اند میگوید:احادیث کتابهای اصل در ‏صورتی پذیرفته میشود که راوی آن ثقه باشد(العده فی اصول الفقه ‏ج1 ص 126)بنابراین هیچ کتابی از نقد و بررسی بی نیاز ‏نیست(یعنی چه نهج البلاغه باشد چه کتب اربعه چه برسد به کتب ‏آقای مجلسی که خودش مخدوش بودن بخش زیادی از آنرا اذعان ‏نموده)نکتهء دوم:مفهوم اجل و برتر بودن کافی بر بقیهء کتب ‏شیعه،دلیل اتقان 100در صدری به آن نیست!بلکه منظور این است ‏که مجموعهء امتیازات کافی،از کتب دیگر بیشتر است همین ‏وبس.واصلا برتر بودن لفظی نیست که مارا بینیاز از بررسی ‏سندی نماید.نکتهءسوم:ایشان برای اثبات اینکه کلینی تمام کتب ‏اصول را در اختیار داشته به گزارش شاگرد ایشان تلّعَکبری اشاره ‏نموده.که در کتاب ایشان امده"روی جمیع الاصول و ‏المصنفات"(رجال طوسی ص 449)وجناب نوری اشاره کرده اگر ‏کل کتب نزد تلعکبری بوده به طریق اولی نزد استاد او که کلینی ‏میباشد هم بوده.این هم دو اشکال دارد 1:فرضا اگرشاگرد کلینی به ‏کلیه کتب دسترسی داشته،دلیل نمیشود که استاد او که ما قبل او بده ‏هم به همه کتب دسترسی داشته باشد.2:اینکه تلعکبری اصول و ‏مصنفات را روایت نموده دلیل نیمشود که تمامی انهارا هم در ‏اختیار داشته.چون ممکنه او از طریق اجازات عام این کتب را ‏تحت اختیار داشته باشد.که در اینصورت ممکنه از طریق سماع و ‏قرآئت هم این کتب به ایشان رسیده باشد.بلکه ایشان فقط به این ‏کتابها و منقولات انها طریق داشته.خلاصه اینکه نه این ادعا که کل ‏کتب اصول در اختیار کلینی بوده درست است و نه این که کتابهای ‏اصول از برسی سندی بینیازند.دلیل دوم:عرضه بر امام عصر ‏عجل الله تعالی فرجه الشریف.برخی از اخباریان بی هیچ مدرکی ‏خبری را به حضرت نسبت میدهند که در باره کافی فرمودند"ان ‏هذا کاف لشیعتنا"جناب نوری میگوید برای این کلام،که ملا خلیل ‏قزوینی از برخی مشایخ خود نقل میکند ،مدرکی وجود ندارد و ‏حتی محدث امین استر آبادی که در پی قطعی الصدور بودن کافی ‏بوده نیز آنرا صحیح ندانسته.با اینحال آقای نوری به کلام سید بن ‏طاووس تاسی میکند(که کتاب پر از اشکال مهج الدعوات رانقل ‏نمودند و کتاب لهوف که جناب مطهری بسیاری از نوشته های آن ‏درباب عاشورا را خدشه دار میداند )در کتاب کشف المحجه در ‏باره وصیت حضرت امیر علیه السلام به امام حسن علیه السلام ‏میگوید،از اعتبار منبع آن یعنی کتاب رسائل الامه کلینی سخن ‏میگوید که "ایشان در زمان امام عصر عثمان بن سعید و فرزندش ‏محمد بن حسین بن روح و شیخ سَمُری میزیسته و قبل از سمری ‏در گذشته شیخ سمری سنه 329 و کلینی در 328 یا 329 بنا براین ‏نگاشته های کلینی درزمان وکلای حضرت وجود داشته و امکان ‏تحقیق در مورد صحت کتابش کافی وجود داشته"از سخن ابن ‏طاووس بر میآید که این کتاب توسط وکیلان حضرت امضاء و ‏تایید شده و این تایید دلالت بر تاییده حضرت است.... اما نقد ‏دوم:کلینی هیچ روایت مستقیمی از نواب اربعه ندارد و روایات ‏غیر مستقیمش از نواب هم بسیار کم است.بنا بر این بر خلاف ‏تصور عموم،کلینی هیچ ارتباط ویژه ای با نواب خاص حضرت ‏نداشته.محل اقامت کلینی غالبا در ری بوده نه در بغدا د و هیچ ‏مدرکی دال بر اقامتطولانی وی در بغداد نیستکه نوری گفته ایشان ‏در بغداد میزیسته و با نواب حضرت مرتبط بوده.3:نواب خاص در ‏جو تقیه آمیزی زندگی میکردند و تنها برای مسائلی که از طرق ‏غیبی قابل حل بودند اقدام مینمودند.گواه این جو تقیه آمیز این است ‏که حسین بن روح،خادم خودرا بعلت لعن بر معاویه اخراج ‏میکند4:عرضه کتب به حضرت بسیار بسیار محدود بوده و در ‏موارد بسیار ویژه ای رخ میداده 5:عرضه کتاب بر نواب حضرت ‏بسیار اندک بوده و تنها نمونهء آن کتاب التکالیف شلمغانی است ‏‏6:و مهمترین آنها این است که اگر کلینی یک چنین تاییدیهء ‏عظیمی بر کتاب خود داشت آنرا در اوائل کتاب خود نقل نمینمود؟یا ‏دنباید در مصادر قدما هم به این مورد اشاره میشد؟ و تنها جناب ‏سید بن طاووس بر پایهء حدس و گمان باید به این نتیجه ‏میرسید؟؟در نتیجه عرضه این کتاب بر حضرت و نوابش اثبات ‏شدنی نیست ونمیشود با این دست اویز اعتبار احادیث کافی را تایید ‏نمود"نکته مهم نکنه مهم برای بت تراشان بیخرد همیشه مرید:ببینید ‏زمانی که شیخ کلینی نقد میشود و به کلام او جز بررسیهای سندی ‏اتقانی نیست،چگونه میآیید و یک آقایی مثل ق...را بت خود قرار ‏میدهید که هزار اما و اگر در حرکات و سکنات عرفانی و ...ی او ‏موجوده؟آیا این بزرگان(البته فقط نزد شما خوش باوران)نباید ‏پاسخگوی شیعه در اشکالات رفتاری و بدعتهایی که ساخته اند ‏باشند؟آیا شایسته است که جناب الف از ایشان در بالای منبر نقل ‏کند که"جنیان سنی ندارند چون در غدیر بودند!!!در حالی که غالب ‏افرادی که آنجا بودند ،عمر وثقیفه را تایید کردند"آیاشیعه یعنی ‏فردی که هرچرندی را شنید بپذیرد؟چرا؟چون راوی گنده است؟ ‏مشهور است؟مردم موقع دیدن او بر سر خود میزنند؟مگر نه اینکه ‏اکثرهم لا یعقلون و لا یشعرون؟آیاتاییدبدون سند اکثریت ویک ‏مشت عوام حجیت شرعی برای ما ایجاد میکند؟فاعتبروا یا اولی ‏الابصار"ادامه نقد کتاب کافی در مطلب بعد خواهدبود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دوستان عزیز بیایید گفتگو کنیم....

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.